شاخه ای بومادران می چینم . عِطرش فضا را پر کرده. فکر می کنم به فاصله ای که آدم از طبیعت گرفته و بیگانگی اش با خانه ی دیرین . خانه ای که حیاطش دشت ، تالارش گریوه ی آنسو و دیوارش کوهسار روبروست. فیروزه ی آسمان بر آن سقف می زند و چمن پوش باددست ، فرشی ست مهیای آسودن. فکر می کنم به آدم هایی که رها از گردش سرسامگون ِ عقربه های دیوانه ی ساعت و بیگانه با هیاهو و های وهوی زندگی مسخره ی ماشین زده ، یله در در و دشت ، عطر پونه و بومادران و آ ویشن می نوشیدند و از شیر افسون عکس های تاریخی
سیامک علائی یا سیامک علایی
تو را من چشم در راهم...
ی ,، ,بومادران ,ای ,پونه ,آدم ,بومادران و ,کنم به ,می کنم ,دشت ، ,و بومادران
درباره این سایت